vrijdag 8 februari 2008

قسمت دوم

قسمت 2: چشماتو باز کن شیوا
- شیوا؟
-هوم..
- چشماتو باز کن شیوا..
.- نو..-
خواهش میکنم
.- نه...نه...نه..
برگشت. و سرشو گذاشت روی پستونام. گرمای زبونش رو، روی نوک پستونم حس کردم. دستمو بردم توی موهاش. سرشو فشار دادم به سینه م. پستونامو یکی یکی می خورد..
- اوه.. خوشم میاد. وحشی هستی
.سرشو برد پایین تر. نافمو بوسید. بعد کنار کسمو لیس زد.
- آره...- بخورم کستو؟
- اره..
زبون داغش، توی کسم بود. پاهامو بازتر کردم.
گفتم:- منو بکون...
گفت: می کنمت. کس داغتو می کنم.
- بکون...
سر کیرشو مالید به کوسم. تنم می لرزه. شل می شم.
- چه کو سی داری شیوا...
- آره... بکونش...
کیرشو، محکم میکنه توی کوسم.
- آخ...
- خوشت می یاد؟ می خوای جرت بدم؟
- جر بده کوس منو. محکم تر...
کیرشو، محکم تر میکنه توی کوسم. آتیش میگیرم. آروم حرف می زنم. با چشمای بسته.
- چشاتو باز کن شیوا... تو رو خدا..
- نه... نمی خوام..
- می خوام چشمای خوشگلتو ببینم..
- نه...
با چشمای بسته، کیرشو حس می کنم. کوس ام خیس شده. سرم گیج میره. روی زمین نیستم.
- محکم... محکم تر...
خودشو محکم می کوبه به کوسم. جیغ می کشم.
-آخ....
تنش می لرزه. پاهامو محکم میکنم دور کمرش. فشارش میدم. می خوام همه شو داخلم کنه. می خوام با همه کیرش بره تو کوسم... درد دارم. بغض می کنم. با چشمای بسته.
- دوستت دارم شیوا...
آروم گرفت. آروم..
برگشت و به پشت افتاد. به سقف نگاه کرد.
- شیوا؟
- هوم..
- چشاتو باز کن دیگه..
چشمامو باز نمی کنم. با چشمای بسته، به سقف نگاه می کنم. همونجا که چشمای سبز بابام، دارن نگام میکنن
.- نه. نمی خوام.
- با چشمای بسته، گریه می کنم
--------
چطور بود؟
- چی چطور بود؟
شارون، توی دفترش که جلوش روی میز بود، عکس یه کیر کشید.
- خوب بود؟
من نگاه کردم به معلم که داشت خودشو می کشت تا یه چیزی به ماها حالی کنه.
- آره . خوب بود.
شارون، دفترشو هل داد طرفم.
- نمره.
روی عکس کیره نوشتم: 4
بعد بهش اخم کردم. تا دیگه حرف نزنه. دلم برای آقا معلم سوخته بود.
--------
پسره، دو رگه بود. از اول سال چشمش دنبالم بود. چند بار باهام حرف زد. چند بار هم توی دیسکو اومد جلو باهام رقصید.
من ، آسون دوست نمی شدم. اینو همه می دونستن. اما این یکی از رو نرفت.تا اینکه دیشب باهاش خوابیدم.
- می خوای ادامه بدی باهاش؟
- نه نمی خوام.
- یعنی اینقدر بد بود؟
- بد نبود شارون. 4 بود.
به پسرها نمره می دادیم. از یک تا ده. توی لیست شارون همه نمره 10 میگرفتن. مال من هنوز به 6 نرسیده بود. بهترین سکسی که داشتم نمرش 5 شده بود.
- من یه 10 می خوام شارون.
شارون، سرشو برگردوند و یه نگاه به اطراف کانتین انداخت. بعد سرشو اورد جلو و آروم گفت:
- دارم شیوا
.داری؟ 10؟
- آره. دارم.
کجا؟ اینجا؟
- همینجا. می خوای این آخر هفته معرفیش کنم؟
- اوکی. معرفیش کن
-------
سکس تا قبل از 16 سالگی برام یه فانتزی بود. توی کلاس دخترها ازش خیلی حرف می زدن. از نمره دوست پسراشون می
گفتن. اگه کسی سکس نداشت، سوسیال نبود. مشکل یا کمبود داشت. من دروغ نمی گفتم. وقتی ازم سوال میکردن، میگفتم سکس ندارم. اونها هم فکر میکردن چون ایرونی هستم ایرادی نداره. زیاد ازم سوال نمی کردن. اما من، بهش فکر می کردم. خیلی فکر می کردم. وقتی ، توی استخر، پسرها و مردها، به هیکلم نگاه می کردن. وقتی کنار دریا، به کونم نگاه میکردن. وقتی توی حمام، به پستونا و کوسم دست می کشیدم. وقتی بابام، محکم بغلم میکرد. بابام.... وقتی محکم منو بغل میکرد و سینه شو، به پستونام فشار میداد.
-بابام؟...
-------
تابستونا، همیشه می رفتیم کنار دریا. من و بابام. یه کاروان اجاره می کردیم. و چند روز می موندیم. اونوقتا تازه 16 سالم شده بود. اما قدم بلند بود. مثل بابام بودم. هیکلم کاملا فرم گرفته بود. پستونای درشت با پاهای بلند و کون گرد و پر. وقتی مایو می پوشیدم، می دونستم که همه نگاهم میکنن. حالا می دونم که بابام هم از پشت عینک دودیش از همونجا که کنار ساحل دراز کشیده بود، به هیکلم نگاه می کرد. از آب که می اومدم بیرون، می دویدم طرف بابام. کنارش دراز می کشیدم. اون هم حوله رو بر می داشت و خشکم میکرد. بعد کمرمو روغن میزد تا آب شور دریا و آفتاب، پوستمو نسوزونه. حالا، دستاشو حس میکنم. دستاش که از پشت حوله، روی پستونام فشار می اورد. دستاش که وقتی کمرمو روغن میزد تا بالای کونمو می مالید.دستاش، که روی رون هام بالا می رفت. تا کنار کوسم می رفت. حالا می دونم.بابام.... مثل مردهای دیگه منو با چشماش نمی کرد. بابام ، منو با دستاش میکرد.
------
شب، باد می اومد. با صدای موج. ترسیده بودم. نشستم توی تخت. می ترسیدم. بابام، توی پذیرایی کاروان خوابیده بود. من توی اطاق خواب. رفتم سراغش. توی رختخواب دراز کشیده بود.
-بابا...-
چشماشو باز کرد.-
- می ترسم.
.لحاف رو کنار زد. دراز کشیدم بغلش. خودشو کشوند کنار. برام جا باز کرد. رفتم توی بغلش. هر دومون تقریبا لخت بودیم. همیشه لخت می خوابیم. اون با یه شرت. من، با یه تی شرت. تنش به تنم می خورد. پشتمو کردم بهش. اون هم برگشت. چسبیده بود بهم. از پشت شرتش، کیرشو حس میکردم. دستشو گذاشت روی شکمم. منو چسبوند به خودش. من، تکون نمی خوردم. خشکم زده بود. گیج و داغ بودم. کیر شق شده بابام، روی کونم بود. خوابم برد.
-------
چشاتو باز کن شیوا...
- هوم..
.با چشمای بسته، بابامو بالای سرم می بینم. با چشمهای سبزش. که هیچکس نمی تونست توشون زل بزنه
پاشو تنبل خانوم.
لوس می شم.
- می خوام بخوابم.
بابام لحاف رو پس می زنه.
- پاشو. امروز می برمت اسکی روی آب. پاشو
.با چشمای بسته. می شینم توی رختخواب.
- چشماتو باز کن. شیوا..
------

1 opmerking:

Anoniem zei

salam ...
man doost daram adameye dastan ro bedonam ... bazam benvis.. merci
behnam az tehran